فیلم خداحافظ کریستوفر رابین – Goodbye Christopher Robin -، در مورد افرادی است که ناخواسته به «دیده شدن» مجبور میشوند و همین احساسات قوی مخاطبان نسبت به آنها، نهایتا باعث محدود کردن استعدادشان شده حتی زندگی آنها را نابود میکند.
در فیلم تنها شخصی که از این شهرت متنفر است، خود کریستوفر رابین است که با نام مستعار «بیلی مون» شناخته میشد. او فکر میکرد پدرش، زندگی شخصی او را برای کسب شهرت واگویه کرده است. کریستوفر برای حفظ وجهه معرفی شده در قصهها مداوم مجبور بود برای مراسمهای تبلیغاتی و تشریفاتی لباس رسمی بپوشد. پدرش خیلی دیر متوجه شد که چگونه زندگی عادی فرزندش را نابود کرده است. نهایتا کریستوفر برای رهایی از این مخمصه به ارتش بریتانیا در جنگ جهانی دوم پیوست.
مادر خودخواه کریستوفر به ندرت دیده میشود و در همان معدود دفعات حضورش هم دردسرساز میشود. در این میان پرستار کریستوفر، جای والدین او را میگیرد اما نهایتا برای تشکیل زندگی مجبور میشود او هم کریستوفر را رها کند.
این فیلم عجیب و غریب که اگر آن را نگاه کنید، حتما احساسات درونی شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد، برگرفته از یک داستان واقعی است. اما آنچه که این روزها باعث جلب توجه دوباره من شد، ظهور دوباره کریستوفر رابین در تن کودکی دیگر به نام «آرات حسینی» است.
آرات شباهتهایی عجیبی با کریستوفر دارد. پدرش مشتاق شهرت و فرزند تبدیل به یک ابزار کسب شهرت شده است. کودک تا بخشی از فیلم خوشحال است و بعد از مدتی دچار اختلالات میشود. پدر خیلی دیرهنگام متوجه اشتباه مهلکش میشود و مادری که گویا اصلا وجود ندارد.
دیگرانی هستند که جای خالی والدین واقعی را برای کریستوفر پر کنند، اما نهایتا همه برای پیگیری زندگی خود از داستان زندگی پسرک خارج میشوند و نهایتا این پسرک بار سنگین عواقب عروسک خیمهشببازی بودن را به دوش میکشد.
این احتمالا آخر قصه آرات نیز خواهد بود، در سالهای آیندهای که شاید معلوم شود او اساسا در ورزش استعداد نداشته است و شاید مثلا یک شاعر خوب بوده یا یک نانوای ماهر یا یک راننده عالی و یا یک استاد دانشگاه موثر و هرچه که بوده آنچیزی نبوده است که پدرش اصرار داشت به آن تبدیل شود.