کمترین آشنایی با فرازوفرودهای زندگی و اشعار شهریار، به شما نشان میدهد، حیدربابایا سلام شهریار بهترین شعر او نیست اما یقینا مهمترین شعر اوست، شاید بتوان آن را در ذیل مفهوم «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش» نظامبندی کرد. این روح شعر شهریار در تئاتر به هنرمندی تمام در دعوت مادر شهریار از او وی برای رجوع به خویش نمایش داده شده است و از اینجاست که شهریار از سن به پایین میآید و در جلوی صحنه و بین تماشاگران قرار میگیرد و به میان مردم میرود. این پیام خلاقانه و نمادین نشان میدهد، تنها میان مردم و با مردم بودن است که میتواند تلاطمات روحی را تشفی دهد و حتی محبوبیتی ناتمام را به بار آورد.
اما در کنار تمام جزئیات زیبای این تئاتر و حضور حافظ به عنوان یکی از قبلههای هنری شهریار، حبیب ساهر و … دیگران، جای فردی که در تکوین شخصیت هنری وی کماثر نبوده است، خالی است و آن هم کسی نیست جز؛ سهند. شهریار منظومه ادبی و بسیار غنی سهندیه خویش را در مکاتبه با سهند سروده است و حضور او در این تئاتر میتوانست روایت منحصر بهفرد، در دسترس و در عین حال غیرقابل تکرار این تئاتر را بسیار توانمندتر و غنیتر نماید.
اکنون که این تئاتر را تماشا کردهام، دیگر حس نمیکنم در تمام این سالها از تئاتر دور و جدا زیستهام. اگر تئاتری میتواند اینچنین، چیزهای در دسترس را دور و دور را در دسترس نشان دهد، حس میکنم زندگیام همیشه نمایشی از یک تئاتر بوده است، ساده، در دسترس و اما منحصربهفرد و با روایت خودم. این حس را مدیون روح تئاتر حیدربابایا سلام هستم.