وقتی همه در مورد مجرمیت کسی اتفاق و اتحاد نظر دارند، واقعیت این است که آن مجرم قربانی آن متحدان است برای تطهیر خویش. دقیقا همان اتفاق و اتحادی که در سالهای اخیر بر علیه پایاننویسان وجود دارد.
کولبران کارگران بدبختی هستند که در ازای دریافت مبالغی ناچیز «بار سنگین» «دیگران» را کول کرده و به صورت «پنهانی» با سختی هر چه تمام به مقصد میرسانند، آنها هرچند با این کار نظام اقتصادی را مختل میکنند، اما برای ادامه حیات و تامین حداقل معاش چارهای جز این ندارند؛ چون «تنها ابزار درآمدساز» این افراد کول و «نیروی جوانی» است.
سیوپنج سال دارد و هنوز لابهلای تمام اطلاعیهها دنبال استخدام میگردد، سیوپنج سال دارد و هنوز معنی رفتن دست در جیب خود را نمیداند. هنوز با شنیدن کلمه استخدام، گوشهایش تیر میشود. این مخرج مشترک اکثریت جوانانی است که با حمیت و غیرت تمام، تمام آنچه را که به عنوان وظایف اجتماعی و آموزشی برای آنها تعیین شده به انجام رساندهاند.
آنها درس خوانده و درس خوانده و درس خواندهاند و اینک «تنها ابزار درآمدساز» آنها قلم و «نیروی جوانی» است که باید به صورت «پنهانی» با سختی هر چه تمام «بار سنگین» – «علمی» – «دیگران» را به دوش بکشند تا امرار معاش کنند و ادامه حیات دهند. یک بار یکیشان به طنز به من گفت: فردا رفتیم خواستگاری پرسیدند داماد چکاره است؟ چی بگم؟ بگم پایاننامهنویس؟
سیستم آموزشی ایران خواسته یا ناخواسته از مسیر و هدف اصلی خود منحرف شده و به جای تولید واقعی علم و اندیشه به تولید انبوه مدرک تحصیلی روی آورده است. این مدارک اما اگر از نظر صادرکنندگان ابزاری برای جذب درآمد بیشتر هست، از نظر جویندگان و دریافتکنندگان ابزاری احتمالی باری اشتغال و کسب درآمد است، هدفی که دیگر تحقق آن به رویا میماند تا حقیقت.
دانشگاه که از دستگاه متولی علم به دستگاه کپی مدرک تقلیل ماهیت داده است، اساتیدی در خود دارد که یا وقت و حوصله همراهی دانشجو را ندارند و یا توان علمی آن را. دانشجویانی دارد که به مرحله تهیه پروپوزال و دفاع از پایاننامه رسیدهاند اما توانایی یک سرچ ساده یا تایپ یک پاراگراف مختصر را ندارند. این دانشجویان اکثرا در طول مدت تحصیل مشغول به کار بودهاند و مدرک مکتسبه برایشان چیزی جز وسیله تفاخر اجتماعی یا ارتقا اداری نیست.
از طرفی دیگر، با دانشجویانی روبرو هستیم که علیرغم توانمندی علمی مناسب بعد از گذشت دو، سه و یا چهار دهه از عمرشان هنوز هیچ محل معاش متناسب و مناسبی برایشان حتی متصور نیست. مولوی داستانی دارد که در نتیجهگیری آن میگوید نمیشود پنیه و شعله را کنار هم نهاد و انتظار آتش گرفتن نداشت. اینگونه است که این سیستم آموزشی پنبه آموزش و تولید علم را در کنار شعله بیکاری قرار میدهد و در نهایت همه کس را جز خود مقصر میداند.
اتحاد متقن و ناگسستنی علیه پایاننامهنویسان نگونبختی که راهی جز آتش گرفتن در سیستم معیوب آموزشی دارند، نشان از عزم خواسته یا ناخواسته برای دادن آدرس اشتباهی برای فساد علمی در کشور است. چرا هیچکس هیچ موقع از طرحهای ده، صد و پانصد میلیونی اساتید سخن به میان نمیآورد، طرحهایی که همین پایاننامهنویسان میتوانند با 3-4 میلیون و بسی بهتر و پرانگیزهتر به انجام برسانند.
حرف در این باب فراوان است و این نوشته تنها فتح بابی در موضوع کولبران آموزشی است.