دکتر ابوالفضل بجانی

از ورزش تا فرهنگ و اجتماع

خیلی دلمان سوخت، ریش ریش شد. مخصوصا ماهایی که خوابگاهمون جایی بود که چهار سال تمام گاه و بیگاه و ظهر و عصر توی پلاسکو و پاساژ کویتی‌ها و کوچه برلن بودیم، بیشتر سوختیم. مایی که حالا دستمان از تهران کوتاه هست و تهران برای ما همیشه مفهومی پر غم و راز از محل رشد و پیشرفتی است که می‌توانست باشد ولی نشد. برای مایی که خیلی معمولی‌تر از آنچه در تهران می‌شد، در شهرستان زندگی می‌کنیم.

غم امروز کشور و ماتم جانکاه تهران که دل‌ها را سوزاند، چشم‌ها را ماتم‌زده کرد، دل‌ها را ریش ریش کرد، یک معلول است و علتی کبیره و تام و تمام پشت سر آن خوابیده است: «توسعه نامتوازن». البته و صد البته که ممکن است کشوری داشتیم با «توسعه متوازن» و باز هم چنین اتفاقی می‌افتاد، اما، فکر می‌کنم، توسعه زورکی و متوسل به فشار دولتی بود که امروز پلاسکو را سوزاند، البته دیروز و دیروزها کل ایران را سوزانده بود، امروز آتشش به پلاسکو رسید.

دلمان سوخت و ریش ریش شد، همانطوری که سالها و دهه‌هاست که دلمان می‌سوزد و ریش ریش می‌شود وقتی روستاهای خالی از سکنه‌ای را می‌بینیم که هر کدام با افزودن یک یا دو طبقه غیرقانونی در ساختمان‌های بی‌دروپیکر تهران بلعیده شده‌اند، وقتی آبادی‌های ویرانی را می‌یبنیم که هر کدام به محله‌ای از یک تازه‌شهر با پسوند آباد در نزدیک تهران تبدیل شده‌اند.

غول تهران که در حال بلعیدن تمام ایران است، خود دردها و رنج‌های فراوانی دارد، اما، پناه‌پذیر جوانان جویای نام و نانی که هیچ نام و نانی در شهر و روستای زادگاهشان برای آنان متصور نیست. تهرانی که لایه لایه بر ساختمانهایش، بر ماشین‌هایش، بر …آبادهایش، بر کارگرانش، بر دست‌فروشانش و .. افزوده می‌شود، مانند آن سلول‌هایی است که زوار تولید و بازتولید از دستشان دررفته است و باید درمان شوند.

امروز، زخم بسیار کوچکی از زخم‌های درونی تهران سرباز کرد و دلهایمان سوخت و ریش ریش شد، تهران زخم دارد، تا سر زخمها باز نشده آن را دریابید. زخم تهران این است که همه چیز و همه چیز در حال بلعیده شده به درون آن است: دانشگاهی خوب است که در تهران باشد، استادی خوب است که در تهران است، شبکه تلویزیونی باکیفیت است که در تهران است، تیم فوتبالی تبلیغ و بزرگنمایی می‌شود که در تهران است، سرمایه‌ای خوب است که در تهران گذارده شود، ماشینی خوب است که در تهران باشد، لهجه‌ای خوب است که در تهران صحبت شود و …..

تهران هر روز و هر روز به صورت سرطانی و غیرقابل کنترل در حال رشد و رشد است. تهران هر روز اطراف و اکناف کشور را می‌بلعد و در خود فرو می‌برد. امروز دلمان سوخت و ریش ریش شد، با فروپاشی فقط یک ساختمان. تهران را بیشتر از این بزرگتر و فرسوده‌تر نکنید، تا خدای نکرده فردا روزی دلمان ….. نه خدا آن روز را نیاورد. با اتفاقات پلاسکو، دیدیم که چه اتفاقی می‌تواند برای انباشت و انباشت و انباشت و انباشت، سرمایه و اقتصاد و خیابان و ماشین و طبقات ساختمانها و …، بیفتد.

تهران را نجات دهیم، با از بین بردن ذهنیتی [واقعیتی] که در طی دهه‌ها و سال‌ها در ذهن و جان و تن و روان جوان شهرستانی به وجود آورده‌‌ایم که اول و آخر تهران است و بقیه هیچ. تهران را نجات دهیم از اینکه، تهران جواب نهایی هر سوالی باشد. تهران آبستن خطر است، خطری که از ده‌ها و صدها هزار روستا و قصبه تخلیه شده و بلعیده شده در جان و روان تهران رسوب کرده است.

همین هفته پیش بود که در تهران به این نتیجه رسیدم که با اینجا نماندنم چه چیزهایی از دست داده‌ام. نگذارید ما جوانان شهرستانی چنین حسی داشته باشیم. وگرنه به تهران می‌آییم و یک روز همه با هم جزغاله می‌شویم و آن روز از دست تجمع و تراکم ما حتی جایی برای ماشین‌های امدادرسان هم نخواهد ماند.

تهران نباید جواب تمام این سوالات باشد:
کجا درس بخوانم؟
کجا کار کنم؟
کجا سرمایه‌گذاری کنم؟
کجا زندگی کنم؟
کجا مداوا شوم؟
کجا درآمد داشته باشم؟
از کجا تهیه کنم؟
کجا بفروشم؟
کجا پیدا می‌شود؟
و ….

این تهران خیلیییییی خطرناک است.

دیدگاهتان را بنویسید