مفهوم هوشفرهنگي براي نخستين بار توسط ايرلي و انگ از محققان مدرسهي كسب و كار لندن مطرح شد. اين دو، هوش فرهنگي را قابليت يادگيري الگوهاي جديد در تعاملات فرهنگي و ارائهي پاسخهاي رفتاري صحيح به اين الگوها تعريف كردهاند. آنها معتقد بودند در مواجهه با موقعيتهاي فرهنگي جديد، به زحمت ميتوان علائم و نشانههاي آشنايي يافت كه بتوان از آنها در برقراري ارتباط سود جست. در اين موارد، فرد بايد با توجه به اطلاعات موجود يك چارچوب شناختي مشترك تدوين كند، حتي اگر اين چارچوب درك كافي از رفتارها و هنجارهاي محلي نداشته باشد. تدوين چنين چارچوبي تنها از عهدهي كساني برميآيد كه از هوش فرهنگي بالايي برخوردار باشند.
در تعريفي ديگر هوشفرهنگي يك قابليت فردي براي درك، تفسير و اقدام اثربخش در موقعيتهايي دانسته شده است كه از تنوع فرهنگي برخوردارند و با آن دسته از مفاهيم مرتبط با هوش سازگار است كه هوش را بيشتر يك توانايي شناختي ميدانند. مطابق با اين تعريف، در واقع هوش فرهنگي با تمركز بر قابليتهاي خاصي كه براي روابط شخصي با كيفيت و اثربخشي در شرايط فرهنگي مختلف لازم است، بر جنبهاي ديگر از هوش شناختي تمركز دارد. هوش فرهنگي همچنين بينشهاي فردي را در بر ميگيرد كه براي انطباق با موقعيتها و تعاملات ميان فرهنگي و حضور موفق در گروههاي كاري چند فرهنگي مفيد است.
ايرلي و موساكوفسكي هوش فرهنگي را مشتمل بر سه جز ميدانند: شناختي، فيزيكي و احساسي- انگيزشي. به عبارت ديگر بايد هوشفرهنگي را در بدن، سر و قلب جستجو كرد. اگرچه اغلب افراد در هر سه زمينه به يك اندازه توانمند نيستند، اما هر قابليت بدون دو قابليت ديگر به طور جدي بامانع مواجه ميشود.
بعد شناختي(سر): يادگيري طوطي وار باورها، رسوم و تابلوهاي فرهنگي خارجي، هرگز فرد را براي برخورد با موقعيتهاي فرهنگي متنوعي كه پيشروي اوست، آماده نميكند و جلوي اشتباهات فرهنگي مهلك و وحشتناك را نميگيرد. با اين حال بعضي از رسوم را به راحتي نميتوان شناخت، زيرا مردم بسياري از كشورها در اين موارد تودار هستند و از بيان ويژگيهاي فرهنگي خود به خارجيها اجتناب ميكنند يا گاهي حتي خود نيز از تحليل و تبيين فرهنگشان عاجزند. از سوي ديگر، هر كس در بدو ورود به فرهنگ خارجي نياز دارد، در مورد راههاي نفوذ به لايههاي دروني آن فرهنگ اطلاعات لازم را كسب كند. بهخصوص آنكه، مهمترين نكته در برقراري ارتباط يافتن نقاط اشتراك با طرف مقابل و تأكيد بر آنهاست. هوش فرهنگي به فرد اجازه ميدهد، اشتراكات فرهنگي را درك كند و از آنها در برقراري ارتباط بهره گيرد.
بعد فيزيكي(بدن): شما ميتوانيد با نشان دادن شناخت خود از فرهنگ ميزبانان، ميهمانان يا همكارانتان، آنها را خلع سلاح كنيد. اعمال و رفتار شما بايد بيانگر آمادگيتان براي ورود به دنيای درون آنها باشد. بسياري از تفاوتهاي فرهنگي در اعمال قابل مشاهده فيزيكي تبلور مييابند. تماس فيزيكي يكي از مهمترين اين اعمال است. در بعضي نقاط مانند آمريكاي لاتين و فرانسه رسم بر اين است كه همكاران يكديگر را در آغوش بگيرند. در بعضي فرهنگهاي ديگر اين رفتار، بيادبي يا صميميت بيمورد تلقي ميشود. نحوهي دست دادن يا سفارش دادن قهوه ميتواند به عنوان توانايي شما در رعايت آداب و رسوم و رفتارهاي مطلوب طرفهاي مقابل تلقي شود و نشان دهد به اندازهي كافي براي سازگار شدن با فرهنگ آنان تلاش به خرج ميدهيد. با پذيرش عادات و رفتارهاي ديگران در مسير شناخت و درك بهتر فرهنگ آنان قرار ميگيريد و در مقابل، آنها نيز بيشتر به شما اعتماد پيدا ميكنند و رفتار بازتري از خود بروز ميدهند.
بعد احساسي انگيزشي(قلب): اين سختترين و ظريفترين جز هوش فرهنگي است و بيشترين شباهت را به هوش عاطفي و احساسي(اجتماعي) دارد. سازگاري با يك فرهنگ جديد مستلزم غلبه بر موانع و مشكلاتي است. افراد تنها زماني از عهدهي كاري بر ميآيند كه از انگيزش زيادي برخوردارند و به توانايي خود ايمان و باور دارند. اگر آنها در مواجهه با موقعيتهاي چالش برانگيز در گذشته موفق عمل كرده باشند، اعتماد به نفسشان افزايش مييابد، زيرا اعتماد به نفس هميشه از تبحر در كاري خاص سرچشمه ميگيرد. شخصي كه در برخورد با فرهنگهاي ديگر به تواناييهاي خود ايمان ندارد، اغلب با ناكامي اوليه در برقراري ارتباط، به خصومت و سوء تفاهمات عميقتر رو ميآورد. در مقابل كسي كه انگيزهي بالايي دارد، در مواجهه با موانع يا مشكلات يا حتي شكست، بر تلاش خود ميافزايد. افراد با انگيزه و مشتاق به دنبال كسب پاداش نيستند و بر مبناي انگيزش دروني خود فعالانه اقدام به برداشتن موانع و انحرافات ادراكي ميكنند.
هيچ پديدهاي نميتواند از فرهنگ و هويت فرهنگي خاص با رنگ و بوي مخصوص جدا باشد. هر پديدهاي هويتي دارد و به گونهاي شناخته ميشود و به تفسير و بيان در ميآيد که تمام اينها منبعث از فرهنگ مسلط بر او بوده است. رشد و تکامل فرهنگي فرايندي است که در يک رابطه دو طرفه يا چند طرفه اتفاق ميافتد. تربيت بدني و ورزش نيز به عنوان پديدهاي که هر دو خاصيت (فرهنگپذيري و فرهنگسازي) را دارا ميباشد، بايد مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. ورزش در هر جامعهاي متناسب با فرهنگ و ارزشها و آرمانهاي آن جامعه تعريفي خاص و منزلت و جايگاهي به خصوص يافته و از هجوم ساير عناصر فرهنگي در امان نميماند و پس از اينکه در قالب فرهنگ اجتماعي خاصي تشکيل يافت بهطور خودکار به عاملي براي اشاعه و ترويج آن ارزشها و عناصر فرهنگي مبدل ميگردد.