رسانهها بسیاری از تصورات ما را از دنیا میسازند و آنرا به روشهای متفاوت حفظ میکنند. مثلا، رسانهها در ایران، این تصور را بوجود آوردهاند که مردم ایران به دو بخش هواداران استقلال و پرسپولیس تقسیم میشوند و مداوم و با هر روشی این تصور را حفظ و تقویت میکنند. اخباری که تایید کننده این تصور است منتشر میکنند، مسابقات این دو تیم را با جزییات تمام پوشش میدهند و قص علی هذا. بعد از مدتی دیگر همه حتی خود این رسانهها هم باورشان میشود که موضوع همین است و کاسه خود را برای گرفتن آش به کوچه بغلی میبرند.
در حالیکه به راحتی میتوان تحلیل کرد و فهمید که ایرانیهای بسیار زیادی داریم که نه تنها علاقمند به هوادار ورزش بودن نیستند بلکه احتمالا از آن به هر دلیلی بیزار هم هستند. همچنین تعداد فراوانی نیز هرچند به ورزش و هواداری ورزشی علاقمند هستند ولی هوادار فوتبال نیستند و رشتههای دیگر را ترجیح میدهند. همچنین بین آنهایی که ورزش فوتبال را دوست دارند افراد زیادی هستند که علاقمند به فوتبال خارجی هستند و یا تنها به تیم ملی عشق میوزرند و هوادار یا عاشق این دو تیم نیستند. خیل عظیم هوادار باشگاهی ایرانی را میتواند شناسایی کرد که هوادار تیم خاص خودشان هستند و حتی تشنه شکست دادن یکی از آن دو تیم. اما تصویری که رسانه ساخته است بسیار متفاوت است و دلایل سطحی برای اثبات آن فراوان.
مثال فوق، یک تقریب ذهنی برای درک چگونگی تحت تاثیر قرار گرفتن ذهن از رسانه بود. اما، آنچه که در این مطلب بدان خواهم پرداخت جایگزینی مفهوم رعب و وحشت با یک مفهوم دیگر به نام قتل و آدمکشی هست. پخش فراوان صحنههای قتل و غارت در رسانهها همراه با استعمال کلمه ترور باعث شده است مردم فکر کنند، ترور یعنی قتل و آدمکشی. در حالیکه موضوع اصلی و مفهوم واقعی چیزی کاملا متفاوت است. ترور (Terror) در انگلیسی معادل کلمه رعب و وحشت است، و آدمشکی و قتل معادل (Assassination) میباشد.
یعنی ممکن است یک تروریست رعب و وحشت را با قتل یک آدم در دل مردم ایجاد کند یا با یک بوق نابجا و بدهنگام در خیابان. مثلا هنگامی که من برای ارسال مطلبی در تلگرام که برای آن زحمت کشیدهام میترسم و رعب و وحشت دارم که مطلب دزدیده شود و برای جلوگیری ازینکار نامیدانه در هر جای مطلب اسم کانال را مینویسم نشان از تروری است در من، که از عدم رعایت کپی رایت ایجاد شده است. یا هنگامی که در مسجد نماز میخوانم و به این فکر هستم که هر آن ممکن کفشهایم دزدیده شود، تحت حاکمیت ترور هستم. مثالهای گوناگونی و بیشماری برای این موضوع وجود دارد. شاگردی که میترسد با اخلاق بد معلمش روبرو شود، کارفرمایی که میترسد با تقلب کارگرش روبرو شود، کارگری که میترسد با نیرنگ کارفرمایش روبرو شود، مشتری که بعد از خرید جنسی دوباره آن را در مغازه دیگری وزن میکند، استاد دانشگاهی که میترسد دانشجویش پایاننامهای جعلی بنویسد، دانشجویی که میترسد استاد به خاطر مسائل شخصی نمره او را تحت تاثیر قرار دهد. مشتری که میترسد نانوا، از مواد غیرقانونی برای خمیر استفاده کند، مسافری که میترسد راننده تاکسی از او بیشتر بگیرد و…. همه تحت نوعی تروریسم هستند و در رعب و وحشت زندگی میکنند.
گاهی اوقات شنیدن یک خبر قتل و آدمکشی، در یک کشور دور یا نزدیک، باعث میشود ما تصور امنیت بکنیم، اما بنده قویا معتقد هستم اگر دنبال امنیت و دوری از رعب و وحشت هستیم، نمیتوانیم با شمردن تعداد حوادث خونبار کشورهای دیگر به آن برسیم، مثلی هست که میگوید «شمردن گناه دیگران، ما را پارسا نمیکند»، باید از ترور و رعب روانی، اقتصادی، آموزشی، زبانی، رفتاری و … دست بکشیم. به عبارت دیگر، قاتلان و آدمکشهای کشورها دیگر را رها کنیم و خودمان از ترور همدیگر دست برداریم.