دکتر ابوالفضل بجانی

از ورزش تا فرهنگ و اجتماع

مکان: مدرسه ابتدایی شهید ظروفچی
زمان: احتمالا آذرماه سال 1370
آقای پ معلم کلاس چهارم الف با شکم برآمده آویزان و ماتحتی تخت و فلترون طوری که استقامت شلوار در مقابل جاذبه زمین همواره با مخاطره روبرو می شود. صورت کم مو و کوسه او با تک و توک موهایی که بیشتر شبیه موهای زاید روییده از خال و چل قهوه ای کم رنگ و گاه پرنگ پوستش به چپ و راست می زند و ابروهای مات فاصله گرفته از هم اش هرگونه هاله صمیمیت و دوستانه بودن را از او سلب کرده است. انتهای کلمات تف آلودی که از دهانش به سر و صورت دانش آموزان میریزد ابطرند و گویی فرسوده شده اند.
اگر انسان ها را رنگ بندی کنی بی شک او رنگ خاکستری روشن است با لکه هایی با اشکال هندسی نامنظم قهوه ای کم رنگی که به رنگ شاش تازه کُپک کرده می زند. راوی تا 1370 که مربوط به تاریخ اتفاق افتادن قصه است هیچ عکس و تصویری از گراز ندیده است جز واژه گراز هیچ شناختی از این حیوان با بار معنایی فحش آلود ندارد به طرز باورنکردنی آقای پ را به مثابه یک گراز با همان رنگی که توصیف شد تجسم می کند.
آقای پ در یکی از روزهای احتمالا پاییز یا زمستان 1370 هفته را با بازدید از مشق ها و تکالیف بچه ها آغاز می کند. به عادت مالوف در حین خط زدن مشق ها مو و ناخن بچه ها را چک می کند. روای دفتر مشق جدیدی خریده است و اولین صفحه دفتر خود را با خودکار آبی بیک نوشته است بی هیچ قلم خوردگی و لاک گرفتگی. بوی دهان ناشتای آقای پ به نیمکت چوبی با چاقو تراشیده شده و یادگاری نوشته شده ردیف دوم می خورد بوی برف و بخاری نفتی و جوهر خودکار بیک روی دفتر نو راوی را گم می کند. با وجود اینکه راوی دستش را جلوی بینی اش می گذارد اما بو دهان آقای پ از راه حلق وارد ریه پر از هوای سرد صبح او می شود. ابروهای مات آقای پ پررنگ تر می شود و دستان کوچک راوی را از جلوی بینی اش می گیرد و روی میز می گذارد. می گوید ناخنهایت را چرا اینطور گرفته ای؟ چرا لبه ناخن هایت سوهان نخورده است. راوی می گوید ناخن هایم را همین امروز صبح قبل از صبحانه گرفت مادرم. پوست دست هاش مثل لایه چربی روی شیر حرارت داده شده چروک خورده است. راوی را از نیمکت سه نفره زخم خورده با چاقو بیرون می کشد. و با خود به حیاط می برد درست جلوی پنجره کلاس چهارم الف. قندیل های یخ آویزان مات رنگ ناودان رفته رفته براق تر می شوند. آقای پ دستهای راوی را زیر برف می گذارد. با پا برفهای کنار را هم روی دستهای او می کشد. می گوید صدایت در نیاید. راوی از انفعال مرسوم در مقابل آقای پ لحظه ای خارج می شود. می گوید آقا ما که مشق هایمان را در دفتر نو بدون غلط و قلم خوردگی با خودکار بیک آبی رنگی که گفته بودید نوشته ایم. پایش را روی برفی که دستهای 10 ساله راوی را پوشانده می گذارد. چروک دستهای آقای پ به شکل بغض میریزد روی چانه راوی. بخار از دهان پ و راوی در جهات مختلف منتشر می شود. پ می گوید پاشو بیا کلاس. راوی دستانش کرخ و بی حس شده اش را زیر بغلش فشار می دهد. دستهای ده ساله ای که به رنگ گوجه فرنگی گلخانه ای نرسیده بین صورتی و قرمز در تلورانس است.اول پ وارد کلاس می شود. بچه ها همگی به شکلی پادگانی بلند می شوند و بعد راوی وارد می شود. می خواهد برود و بنشیند. پ می گوید کجا ؟؟!! هنوز کار داریم. با انفعال مرسوم بر می گردد و پ دستهای او را گرفته و می گوید: یخ زده است؟ راوی با سر می گوید بله. پ می گوید دستانت را بگیر روی بخاری یخش باز شود. راوی فکر می کند پ پشیمان شده است و می خواهد جبران کند. دستهایش را با فاصله 10 سانتی متری روی بخاری نفتی نگه می دارد. انگار نبضش به دستهای یخ زده اش منتقل شده است. انگار با سوزن داغ و سوزن یخ زده دستهایش را سوراخ می کنند. دستهاش را می کشد. پ می گوید زود است بگذار یخش کامل باز شود. راوی می گوید باز شد آقا بنشینیم؟ پ می گوید ادامه بده. دستهای راوی به کبودی می زند. می خواهد گریه کند.برای بچه های آن روزهای آن جغرافیا گریه زیاد مرسوم نیست. دستهایش را می کشد. پ می گوید دستهایت را بگذار روی لبه تیز میز. می گذارد. میگوید:همه دستت را نه از بند دوم انگشتانت را می گویم. طوری که ناخن هایی که خوب سوهان نزده ای درست روی زاویه تیز میز قرار بگیرند. انگلشتهای سرد و گرم شده راوی بین لبه تیز خطکش فلزی و لبه تیز میز قرار می گیرد. خط کش فلزی مثل شلوار آقای پ در مقابل جاذبه زمین مقاومت نمی کند. پایین می آید و آقای پ بالا می برد. پایین می آید و آقای پ بالا می برد. درست مثل شلوار آقای پ بر روی ماتحت تخت و فلترونش.

پ.ن:
1.این داستان با ضریب انحراف 2 درصد از روی یک اتفاق خیلی واقعی نوشته شده است
2. هرگونه تشابه اسمی و مکانی و زمانی واقعی است
3- راوی فرزند دو معلم که اکنون بازنشسته شده اند است
4- پیرو اتفاقات اخیر در مدارس پاکدشت و پیشاور
5- حین تایپ سطرهای بالا انگشت های دست راوی بخصوص از بند های اول و دوم احساس سوزش دارند.

آیدین آراز

3 thoughts on “خاطره‌ای از هزاران تنبیه دانش‌آموزی”

دیدگاهتان را بنویسید